بخش چهارم - درخت طلا :
یکی از عادتهای بد پینوکیو ، دروغگویی اوست . او براحتی دروغ می گوید . و هر بار که سخن دروغی می گوید ، دماغ چوبی اش دراز می شود : زشتی کارش نمایان می شود . و با گفتن هر دروغ دیگر درازی دماغش بیشتر و بیشتر می شود .
بطوری که جلوی حرکت او را می گیرد . و هر زمان که شروع به راست گویی : اصلاح زشتی کارش می کند ، دماغش به حالت عادی برمی گردد .
یکروز پینوکیو به همراه جوجه اردک زیر کلاهش در حالیکه چند سکه طلا :صفات پسندیده در دست دارد آواز خوان و لی لی کنان برای خرید از خانه خارج می شود . غافل از اینکه روباه مکار و گربه نره در کمین او نشسته اند تا سکه هایش را بدزدند .
روباه دغل کار حقه باز ، به پینوکیو می گوید : جایی را می شناسم : سرزمین آرزوها ، که اگر سکه هایت را در آنجا بکاری پس از آن درختی با هزاران سکه طلا خواهی داشت !!
روباه در این باره آنقدر چرب زبانی : وسوسه می کند ، که باز پینوکیو گول می خورد و با همه ی مخالفت ها و هشدارهای ژینا ، از پی روباه و گربه می رود . تا سکه هایش را چند برابر کند .
او به توصیه ی روباه در محل مورد نظرچند گودال می کند و سکه هایش را در آنها می گزارد و رویشان را با خاک : فراموشی می پوشاند .
فردا صبح وقتی پینوکیو از خواب بیدار می شود ، شتابان به سراغ سکه های کاشته شده اش می رود .اما در کمال بهت و حیرت نه تنها با درختانی از سکه ی طلا مواجه نمی شود ، بلکه اثری هم از سکه های دفن شده نمی یابد .
و هر کجا را که می کند ، خالی خالی است .
کلمات کلیدی: